آنهمه لاف بصيرت ميزدي
بر سرير عقل جفتك ميزدي
دوستان! گفتند از غيب آگهي
بر سر دست امامان مي جهي
پس كجا رفت آنهمه تدبير و علم
با حماقت رد شدي از سد حلم
پس چه شد ميمون دست آموز تو
تو جنايتكارو او هم ، همچو تو
حال گشته كار تو چون چوب تر
هر چه گويي هم تفي بالاي سر
No comments:
Post a Comment